ستاره آبی
۲۷
حاج صادق با همان متانت همیشگی نگاهم میکند:
-خدا همیشه حواسش بهمون هست. دست کم شش هفت بارش رو خودت توی پروندهی مختلفی که در دست داشتی احساس کردی.
سپس تاکید میکند:
-عماد ما خیلی وقت نداریم. اولا باید خیالمون رو از بابت پیمان راحت کنی و بعد هم هر چه زودتر به اونا یه جواب درست و درمون از طرف پیمان بدی تا جنسهایی که مورد نیازمون هست رو وارد کنن. ما نمیتونیم وقت رو بیش از حد تلف کنیم چون ممکنه دنبال یه راه دیگه بگردن.
مصمم به صورت حاج صادق نگاه میکنم:
-چشم آقا، انشالله امشب تیمم رو جمع میکنم و کار رو استارت میزنیم.
حاج صادق از روی صندلیاش بلند میشود و میگوید:
-موفق باشی آقا جون، یا علی.
و خیلی زود از اتاق خارج میشود. فورا به پشت میزم میروم و شمارهی مقداد را میگیرم. علاوه بر اینکه از او میخواهم تا به کمک پیمان هویت هر چهارنفری که در حلقهی اصلی بهائیان بودند را مشخص کند، حضورش در جلسهی ساعت هشت و نیم امشب را نیز یادآور میشوم.
بعد هم از کمیل و همسرش خانم تابش میخواهم تا با اولین پرواز به تهران بیایند. تا اینگونه شروع پروندهی جدیدم را با مقداد و مهندس و کمیل و خانم تابش اعلام کنم.
بعد از سپردن انجام مراحل اداری به مقداد، تصمیم میگیرم تا مابقی صحبتهایی که امروز در آن ویلا انجام شد را گوش کنم. خیلی دوست دارم اسم مرد مسنی که پیمان میگفت همه از او حساب میبرند را بدانم و با این امید که در ادامهی بحث اسمی از او برده شود، آن فایل صوتی را پخش میکنم.
شبنم میگوید:
-نمیتونیم دست روی دست بگذاریم و هیچ خروجی مثبتی نداشته باشیم، ما باید اول از همه عقاید شیعهها رو بزنیم.
ساغر که تا اینجای بحث ساکتتر از بقیه بوده، اضافه میکند:
-خب بچههای تیم من که خیلی خوب این کار رو میکنند. اونها با چندتا آتیئست تحصیل کرده توی دانشگاههای ترکیه لینک شدند و روزی شش هفت تا شبهه از امامها و مقدسات شیعیان پخش میکنند.
مهران طعنه میزند:
-جسارتا بچههای شما فقط دارن پول مفت صندوق بیت العدل رو نوش جون میکنن، یه مشت چرت و پرت میگن تا هر آخوندی با یه کلیپ دو سه دقیقهای و یه جواب منطقی باعث بشه کارتون نتیجهی عکس بده.
مرد مسنتر که هنوز هم اسمش را نمیدانیم، میگوید:
-این حرفت درست نیست مهران، کلیپ شبهاتی که بچههای ساغر دارن تولید و توی فضای مجازی پخش میکنن خیلی بیشتر از جواب آخوندا بازدید داشته… با این وضع اقتصادی و درگیری ذهنی ملت دیگه کدوم آدمی بعد دیدن یه شبهه وسوسه کننده میره دنبال جوابش بگرده؟
مهران چیزی نمیگوید و ساغر ادامه میدهد:
-تازه ما توی گروههای آتئیستها و بیخدایان هم فعال بودیم و با چند نفری که خیلی بحث میکردند، صحبت کردیم… بعضی از مردم دوست دارن هم گناه کنن و هم هر جوری که شده گناههاشون رو توجیح کنن، ما بیشتر با این دست از شخصیتها جور میشیم و اونها رو وارد حلقه میکنیم.
مرد مسنتر یادآوری میکند:
-فقط بچهها یادتون باشه که تمام فعالیتهای ما باید به کار میدانی برسه، ما دنبال ایجاد مباحث اعتقادی برای اینها نیستیم و حتی اگه تلاش میکنیم تا با ایجاد شبهه و تلههای جنسی و هزار کوفت دیگه جوونها رو توی راه بیاریم، برای انجام کارهای میدانیه.
شبنم که انگار از بقیهی جمع متعصبتر است، با نیشخند میگوید:
-خدا کنه حرفهات به گوش عکا نشینهای متعصب نرسه، مطمئن باش که حسابی ازت به دل میگیرن.
مرد مسن خودخواهانه اضافه میکند:
-برام مهم نیست، مهم اینه یادمون نره ما یه نسخهی به وجود اومده از یهودیت هستیم…
شماها خیلی خوب میدونید که فقط افرادی که مادر یهودی دارند، میتونن یهودی بشن… ما اعلام وجود کردیم برای کسانی که مادر یهودی ندارند؛ اما حاضرند به یهودیت و اسرائیل عزیز خدمت کنند.
با شنیدن حرفهای آن مرد مسن بیشتر از قبل کنجکاو میشوم تا اسمش را بدانم. از حرفهایش مشخص است که او یک یهودیالاصل است و تنها دلیل حضور او در ایران نظارت بر جذب و سازماندهی نفرات مهم و کلیدی است. اصلا برای همین هم امشب در تور پیمان افتاد، چون پیمان مطابق سناریویی که برایش نوشتیم برای آنها تعریف کرده که پدرش یکی از مدیران ارشد سازمان انرژی اتمی با دسترسی بسیار بالاست و طمع دیدار با پیمان و جذب او باعث شد که او در تور بچههای سازمان بیفتد.
صدای کوبیده شدن درب اتاقم باعث میشود تا از دنیای افکار پیچیدهام خارج شوم:
-جانم مقداد، بیا داخل.
مقداد با لبخندی موفقیت آمیز وارد میشود:
-سلام، اقا با سیستم شناسایی تصویری تونستیم به مشخصات ساغر و شبنم و مهران برسیم.
با هیجان از روی صندلیام بلند میشوم:
-اون مرد مسنتره چی؟ همون اصلیه؟
مقداد این پا و آن پا میکند:
-آقا راستش تصویری که از اون به سیستم دادم، ما رو یه نفر رسوند که… بهتره خودتون بیاید و ببینید.
نویسنده:
#علیرضا_سکاکی
- پایان قسمت۲۷-