علوی

  • خانه 
  • رمان های امنیتی  

ستاره آبی 

07 مهر 1401 توسط العبد

​- رمان امنیتی ستاره آبی -

- قسمت هشتاد و چهارم -
شک ندارم که صدای افتادن من به گوش شبنم رسیده‌ است. بلافاصله خودم را از روی زمین بلند می‌کنم و درحالی‌ که صدای مامور را از آن طرف خط گوش می‌کنم که به من هشدار می‌دهد:

 -شبنم درحال برگشتن و عقب‌گرد کردن دوباره است، آقا.

نفسم بند می‌آیند، همین الان است که شبنم برگردد و همه چیز خراب شود. تمام بدنم درد می‌کند؛ اما خیلی خوب می‌دانم که حالا وقتی برای اهمیت دادن به دردهایم ندارم.

در یک لحظه با خودم فکر می‌کنم که به رویش اسلحه بکشم؛ اما به خودم جواب می‌دهم که اگر این کار را انجام بدهم قطعا منصور خودش را مخفی خواهد کرد.

در کسری بلند می‌شوم و خودم را به پشت ماشین شهرداری پرت می‌کنم و با صورت در بین کیسه‌های زباله‌ای که یک جا جمع شده‌اند فرومی‌روم.

 بوی تند زباله‌ها در من ایجاد حالت تهوع می‌کند؛ اما حالا بهتر از هر کسی می‌دانم که این آخرین شانس برای حفظ جایگاه ما و لو نرفتن تمام این تعقیب و مراقبت‌ها در پرونده است.

 از بین کیسه‌های تر و خشک به پشت سرم نگاه می‌کنم که شبنم مات و مبهوت به روی دیوارها نگاه می‌اندازد و سعی در کشف علت صدای زمین افتادن من است. اولین کاری که در حین دور شدن از شبنم انجام می‌دهم سپردن ادامه این ماموریت به ایوب است، چند لحظه قبل و درست زمانی‌که تمام هوش و حواسم پی شنیدن مکالمه شبنم و منصور بود، اعلام حضور کرد و حالا بهترین نفر برای جایگزینی من خودش خواهد بود.

 چند صد متری به‌همراه ماشین حمل زباله حرکت می‌کنم تا کاملاً از شبنم دور شوم سپس درحالی‌که از درد مچ دست که ناشی از پرت شدن به روی کف کوچه است به خودم می‌پیچم، خودم را از پشت ماشین به پایین پرت می‌کنم.

 حال بدی است این‌که احساس کنی بوی گند زباله به تمام تنت نفوذ کرده و همین احساس خجالت باعث می‌شود که در دل سرما با پشت آستین قطرات عرق شره کرده بروی صورتم را پاک کنم.

 تلفنم را در بین دستان لرزانم می‌گیرم و با امیر صحبت می‌کنم تا علاوه‌بر این‌که فرماندهی عملیات تعقیب و مراقبت از شبنم و ساغر را عهده‌دار شود به همکارانش بسپارد تا یک دست لباس برای من کنار بگذارند تا بلافاصله بعد از رسیدن به داخل خانه امن دوش بگیرم. خیلی زمان نمی‌برد که با لباس‌های تمیز و حوله‌ای که دور گردنم پیچیده شده از داخل حمام بیرون می‌آیم و یک‌راست به سراغ سجاد می‌روم که از شب گذشته همچنان به صفحه مانیتور چسبیده‌است. تعارف می‌کند تا روی صندلی کناری‌اش بنشینم، لبخند می‌زنم و می‌گویم:

- خدا قوت آقا سجاد خیلی زحمت کشیدید و این دو سه روز.

 سجاد لب‌هایش را به‌سختی کش می‌دهد و همان‌طور که قهوه روی میزش را به من تعارف می‌کند، می‌گوید:

-خدا به شما قوت بده که توی تهران و با این کیس‌ها سروکله می‌زنید، آخه چه کاریه که آدم یه‌دفعه ساعت دو نصف شب تو این برف قدم زدنش بگیره و همه‌ی ما رو هم بی‌خواب کنه.

 از تحلیل ساده‌لوحانه‌ای که می‌کند خنده‌ام می‌گیرد؛ اما به روی خودم نمی‌آورم و می‌گویم:

- بله همینطوره. حالا از این سوژه‌های عجیب‌غریب ماچه خبر سجاد؟

 چشم‌هایش را فشار می‌دهد:

- هیچی آقا از ساعت دو اومدن بیرون و این‌ هم مسیر حرکتی هر دوشون بوده، الان هم نزدیک ساعت چهار و پنجاه صبحه و دریغ از هیچ کاری… انگار دارند بهم دیگه نزدیک میشن.

 خسته نباشید مختصری به سجاد می‌گویم و از کنارش بلند می‌شوم تا بتوانم با کمیل صحبت کنم. با خط سازمانی شماره‌اش را می‌گیرم که بلافاصله جواب می‌دهد:

- چی‌کار کردی با خودت آقای برادر؟

 آهی می‌کشم و می‌گویم:

- هیچی بابا خدا بیامرز راضیه همیشه بهم می‌گفت چرا مثل گربه‌ها از در و دیوار بالا میری، امشب علاوه‌بر این‌که هوس بالا رفتن از دیوار کردم هوس سرک کشیدن به آشغال‌ها هم به سرم زده که به این روز افتاده‌ام… حالا بگذریم تو با سوژه چی‌کار کردی؟

 کمیل توضیح می‌دهد:

- هیچی، فعلا که داره بی‌هدف می‌چرخه… نه با کسی ارتباط گرفته و نه نامه و کاغذ و چیزی ردوبدل کرده… چشم‌هایم را ریز می‌کنم و می‌پرسم:

- تلفن چی؟ زنگ‌زده به کسی؟

 کمیل بلافاصله جواب می‌دهد:

- زنگ نه؛ ولی بچه‌هایی که روی خط اصلیش سوارن می‌گن یک پیام از پیمان دریافت کرده و الآناست که برسه اصفهان…

 به‌یک‌باره زمان پرواز پیمان را به یاد می‌آورم و در کنار حرف‌هایی که از دهان شبنم شنیدم می‌گذارم.

 آن‌ها می‌خواهند پیمان را حذف کنند… پسر نادان باید قبل‌از این‌که همکاری‌اش با ما را به آن‌ها بگوید به این فکر می‌کرد که آن‌ها دیگر زنده‌اش نخواهند گذاشت… 

نویسنده:

#علیرضا_سکاکی 

- پایان قسمت هشتاد و چهارم -

❌کپی با ذکر نام نویسنده 

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

علوی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس