ستاره آبی
- رمان امنیتی ستاره آبی -
- قسمت هفتاد و هشت -
بلافاصله شماره حاج صادق را میگیرم تا ماجرا را برایش توضیح دهم.
بعد از شنیدن راهکارهای حاج صادق و انجام هماهنگیهای لازم آمادهی اجرای نقشه جدیدم میشوم. باید تا فردا صبح صبر کنم تا درست در زمانیکه باید برای دومین روز به عنوان کارمند بخش پدافند پا به نیروگاه بگذارم، نفرات مشغول در آنجا را شناسایی کنم. از اتاقم خارج میشوم و از خانم جعفری میخواهم تا حاضر شود.
سپس با کمیل هماهنگ میکنم تا آماده پذیرایی از ما شود.
بلافاصله همراه خانم جعفری بهطرف هتلی که کمیل و همسرش خانم تابش در آن ساکن هستند میرویم و اولین جلسه پرونده در اصفهان را ساعت یک و چهل و پنج دقیقه شب برگزار میکنیم.
بعد از سلام و احوالپرسیهای معمولی و درحالیکه چشمان هر چهارنفره ما از شدت بیخوابی و خستگی سرخ است شروع جلسه را اعلام میکنم:
-بسماللهالرحمنالرحیم.
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و اجعلنا من انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه
عرض سلام و ارادت به خواهران و برادر عزیزم حاج کمیل آقای زحمتکش.
به لبخندی که بر روی صورت کمیل نقش میبندد نگاه میکنم و ادامه میدهم:
-موضوع جلسه اضطراری امشب اشاره به نکتهای هست که شبنم نذاشت ساغر به طور کامل به اون اشاره کنه و اون هم فردی به اسم منصور هست، کسی که قراره یه باری رو به دست این دو نفر یا دستکم تیم مرتبط با این دونفر برسونه.
کمیل نگاهم میکند و با خوشحالی میپرسد:
-تونستی چیزی از منصور پیدا کنی؟
لبخند تلخی میزنم و میگویم:
-هنوز بهطور کامل نه… ولی ما امشب یک پیغام از تهران داشتیم که ساغر از پیمان خواسته تا از طریق باباش که نقشش رو من بازی میکنم یهسری آمار در مورد بخش پدافند و سیستم پدافندی نطنز بگیره. خب ما میدونیم که ساغر و شبنم وقت زیادی ندارن، مخصوصاً این که من میتونم با تجربه پروندههای مشابه بهتون قول بدم فردا و پسفردا کار اینها تو اصفهان تمومه و اگر بخواهیم دیر بجنبیم باید منتظر یک رودست خوردن بزرگ باشیم.
خانم جعفری شبیه همیشه مصمم و جدی میپرسد:
-جسارتاً چرا اینقدر زود؟
نفس کوتاهی میکشم و کاملاً محکم جواب میدهم:
-قتل خانم. وقتی پای یه قتل وسط میاد و اونها حتی یه فکری برای از بین بردن جنازه هم نمیکنن، یعنی قراره زودتر از بو بردن پلیس و بقیهی نیروهای انتظامی کارشون رو تموم کنن…
یعنی همین فردا یا پسفردا.
خانم جعفری با حرکت سر به من میفهماند که متوجه منظورم شده است، لبخندی میزنم و بحثم را با به چالش کشیدن نظرات بقیه افراد ادامه میدهم:
-نظرات موافق و مخالفی که دارید رو اعلام کنید.
خانم تابش زیرچشمی به کمیل نگاه میکند، سپس میگوید:
-من موافق نیستم آقا عماد… توی دو روز هیچ کاری نمیتونن از پیش ببرن، نه میشه کسی رو خرید، نه میشه آدمی رو به جای نفوذی به سیستم اضافه کرد… نه حتی امکان سرهم کردن یک پهپاد انتحاری بیعیب و نقص هست.
بلافاصله میگویم:
-هست خانم تابش، ساخت پهباد انتحاری اگر همه قطعات مورد نیازش در دسترس باشه دو ساعت و نیم بیشتر زمان نمیخواد، بعدشم اونها یا خیلی رو پیمان حساب کردهاند یا حتما آدمهایی دارند که تونستن به این سالنها و مجموعهها وارد کنن و میخوان حالا که صحبت از مذاکرات گرمه ازشون استفاده کنن.
کمیل آهی میکشد و زیر لب زمزمه میکند:
-اینطوری که کارمون خیلی سخته، چون اگه تحلیل شما روی زمانبندی برای انجام عملیات درست باشه…
چطور میتونیم توی یکی دو روز نفوذی داخل سیستم نطنز رو پیدا کنیم؟
همانطور که انگشتان دستم را بههم گره میزنم میگویم:
-ما بعد از اون خرابکاری که در نطنز اتفاق افتاد، تقریباً سیستم رو تصفیه کردیم و حالا میتونیم تا نود درصد بگیم که بعیده نفوذی داخل نیروگاه داشته باشن.
خانم جعفری بلافاصله واکنش نشان میدهد:
-ولی همون دهدرصد میتونه خیلی خطرناک باشه آقا عماد اگه خداینکرده بتونن نقشهای که دارند و اجرایی کنن اون وقت…
نویسنده:
#علیرضا_سکاکی
- پایان قسمت هفتاد و هشت -
❌کپی با ذکر نام نویسنده