ستاره آبی
- رمان امنیتی ستاره آبی -
- قسمت هفتاد و چهار -
بیاختیار دستی به روی صورتم میکشم و میگویم:
-سیم شنود چه رنگیه ؟
خانم تابش بیرمق جواب میدهد:
-سفید آقا.
سری به نشانهی آرام بودن اوضاع تکان میدهم… درحالیکه خودم بهتر از بقیه میدانم که در چه شرایط سختی قرار گرفتهایم.
نگاهی به کمیل میاندازم که میگوید:
-اگر اجازه بدین من…
دستی بر روی سینهاش میگذارم و میگویم:
-کار خودمه، درستش میکنم انشاءالله.
سپس به خانم تابش نگاه میکنم:
-شما برو پای سیستم و روی خطی که توی گوشمه آنلاین بمون اگه دیدی مشکوک شدن یا دارن به کانال نگاه میکنن بهم بگو.
خانم تابش چشم میگوید و با رنگی پریده و چهرهای وحشتزده به سمت لپتاپ میرود.
یک یا حسین زیر لب میگویم و پایم را روی صندلی میگذارم تا به کمک کمیل دوباره وارد کانال تنگ و تاریک کولر شوم.
صدای خانم تابش تو گوشم پخش میشود:
- الان به سمت کانال نگاه نمیکنند؛ اما نمیتونم صداشون رو بشنوم.
دیگر نمیتوانم جوابی بدهم فقط سعی میکنم تا با تمرکز خودم را به داخل کانال برسانم.
خانم تابش دوباره صدای لرزانش را به گوشم میرساند:
-اگه بتونید قبل از خارج شدن سیم، دکمه روشن کردن شنود رو بزنید عالی میشه.
دستهای لرزانم را بهطرف کانال دراز میکنم تا به سیمی که به کانال بند شده برسانم.
نه میتوانم نزدیکتر از چیزی که هستم به دریچه بشوم و نه با این فاصله کمی که تا دریچه دارم، تسلط لازم برای انجام کاری به این ظرافت وجود دارد.
نفس عمیقی میکشم و انگشت اشارهام را به شنود عریضی که حالا بین لبههای کانال گیر افتاده بند میکنم و هر طور که شده دکمهی ریزی که روی شنود قرار گرفته را فشار میدهم، خانم تابش بلافاصله خبر وصل شدن صدای داخل اتاق را میدهد.
چند ثانیه در همان حالت مکث میکنم تا ببینم اوضاع درون اتاق در چه حالی است، خانم تابش با گزارش لحظهای که از داخل اتاق میکند این امید را میدهد که پنجاه درصد کار با موفقیت انجامشده است.
سعی میکنم بدون کوچکترین تولید صدا ریهام را خالی و دوباره پر کنم؛ سپس کمی خودم را جلوتر میکشم و دستم را بهطرف سیم شنود بند میکنم. هنوز برای بیرون کشیدن بخشی از سیم از بین حفرههای کانال مطمئن نیستم. اگر نتوانم از دو دستم استفاده کنم ممکن است صدایی از کانال خارج شود و کار را با مشکل روبهرو کند. در تب و تاب انجام دادن و ندادن این کار هستم که ناگهان صدای فریاد بلندی از بیرون هتل به گوش میرسد:
-یعنی چی که اتاق نداریم آقا؟ من توی این خرابشده اتاق رزرو کردم.
هنوز منبع تولید صدا برایم سوال است که صدای کمیل بهجای خانم تابش از طریق بیسیم به گوشم میرسد:
-حالا عماد، سیم رو در بیار زود باش.
فورا تکانی به بدنم میدهم و با لغزشی نهچندان زیاد خودم را به سیم شنودی که بین حفرهها گیر افتاده نزدیک میکنم.
نوک انگشتان دست راستم را به دو طرف سیمبند میکنم و بهآرامی بهطرف خودم میکشم.
سیم تکان کوچکی میخورد؛ اما اینطور که از ظواهر کار پیداست این حرکت کوچک برای راه انداختن کار ما کافی نیست. تاجاییکه امکان دارد به بدنم کش میدهم و نوک انگشتم را به آن طرف سیم میرسانم و در یک حرکت سریع سیم را بهطرف خودم میکشم که همزمان با کشیدن، کمیل هشدار میدهد:
-عماد چند لحظه صبر کن. میشنوی؟
سیم با صدای نهچندان زیادی به این سمت کانال میافتد؛ اما با شنیدن هشدار کمیل ترس از دست رفتن این پرونده به جای خوشحالی بیرون کشیدن سیم در وجودم شعله میگیرد.
کمیل توضیح میدهد:
-سعی کن نفسم نکشی عماد. شبنم داره خیره بهطرف کانال نگاه میکنه.
با دستانی که هنوز هم بهطرف سیم شنود دراز است سر جایم میخکوب میشوم… حالا باید سیم را جدا کنم و از کانال بیرون بیایم؛ اما کار در همین مرحله پایانی چنان گرهخورده که هر لحظه احتمال میدهم تا گلولههای تفنگ شبنم از راهروهای کانال رد شود و به سر و صورتم اصابت کند.
لبهایم را بهآرامی تکان میدهم و اشهدم را میخوانم…
نمیدانم چرا؛ اما ناخودآگاه به خوابی که دیده بودم فکر میکنم… به راضیه که ناراحت بود و نمیخواست من نزدیکش شوم…
دوست دارم کمیل هر آنچه از صفحهی مانیتور داخل اتاق میبیند را برایم بازگو کند؛ اما کمیل هیچ حرفی نمیزند و این سکوت گویی به وجود آمده تا راه نفسم را بگیرد.
نویسنده:
#علیرضا_سکاکی
- پایان قسمت هفتاد و چهار -
❌کپی با ذکر نام نویسنده