علوی

  • خانه 
  • رمان های امنیتی  

ستاره آبی 

04 مهر 1401 توسط العبد

​- رمان امنیتی ستاره آبی -

- قسمت شصت و هفت -
نیم‌نگاهی به سجاد می‌اندازم:

-می‌تونیم صداش رو داشته ‌باشیم؟

شانه‌ای بالا می‌اندازد:

-آقا اگه بخوام با تیم شنود لیزری هماهنگ کنم، دست‌کم یک ساعت زمان می‌بره.

آهی از سر ناچاری می‌کشم و می‌پرسم:

-راه دیگه‌ای نیست؟

 سجاد کمی فکر می‌کند و ساکت می‌شود که ناگهان ایوب می‌گوید:

-باید مخودمون بریم تو صحنه آقا.

لبخندی ناخداگاه به روی لب‌هایم نقش می‌بندد، ایوب عجیب من را به یاد کمیل می‌اندازد. با همان لبخندی که لب‌هایم را به طرفین کشیده‌است، جواب می‌دهم:

-نه بزرگوار. رفتن ما هیچ مشکلی رو حل نمی‌کند.

 از سر جایم بلند می‌شوم و همان‌طور که کاپشنم را روی دوشم می‌اندازم وارد حیاط می‌شوم و شماره کمیل را می‌گیرم. خیلی طول نمی‌کشد که کمیل جواب می‌دهد:

-جونم عماد، چیزی شده؟

 به گوشه‌ای خیره می‌شوم و جواب می‌دهم:

-من باید این سوال رو ازت بپرسم، الان کجایی کمیل؟ 

کمی مکث می‌کند و می‌گوید:

- توی ت م سوژه… چطور مگه؟

ابرویی بالا می‌اندازم:

-دقیق بگو، الان دقیقا سوژه‌ت کیه؟

کمیل متعجب جواب می‌دهد:

-این چه سؤالیه؟ خب معلومه ساغر.

 سری از روی تاسف تکان می‌دهم و می‌پرسم:

-کمترین فاصله‌ای که با سوژه داشتی چقدر بوده؟ اصلا از کجا تحویلش گرفتی؟ 

کمیل که با شنیدن سوالات من لحنش به یک باره تغییر می‌کند، کلمات را با نگرانی به زبان می‌آورد:

-مارو دیده؟ 

نفسم را با حرص به بیرون پرتاب می‌کنم:

-جواب من رو بده بزرگوار.

کمیل فورا می‌گوید:

-کمترین فاصله‌ای که ما باهاش داشتیم، چهل پنجاه متر بوده…

سؤالم را دوباره تکرار می‌کنم:

-از کجا تحویلش گرفتی؟

 کمیل توضیح می‌دهد:

-شیش هفت ساعت پیش رفته سالن زیبایی کفیرا که برای خودشونه، منم از همون‌جا تحویلش گرفتم.

سپس از خودش دفاع می‌کند:

-ما خیلی محتاط عمل کردیم، محاله ما رو دیده باشه.

می‌گویم:

-و همینطور محاله که شما اون رو دیده باشید.

کمیل کلافه می‌گوید:

-معلومه چی می‌گی؟

 آهی از اعماق سینه می‌کشم و تیر خلاص را به کمیل می‌زنم:

-رو دست خوردیم بزرگوار…

 کمیل با صدای بلندتر می‌پرسد:

-تو رو به روح راضیه… اصل حرفتو بزن که مردم از استرس .

مکثی می‌کنم و می‌گویم:

-ساغر الان توی اصفهان کنار شبنمه؛ اون که دخل مهران را آورده بدلش بوده.

رو دست خوردیم بزرگوار…
نویسنده:

#علیرضا_سکاکی 

- پایان قسمت شصت و هفت -

❌کپی با ذکر نام نویسنده

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

علوی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس