علوی

  • خانه 
  • رمان های امنیتی  

ستاره آبی 

31 شهریور 1401 توسط العبد

​- رمان امنیتی ستاره آبی -

- قسمت شصت و یک -
یک چشم می‌گویم و سپس با حاج صادق خداحافظی می‌کنم تا به سمت اصفهان حرکت کنم.

به دلیل این‌که تقریباً مطمئنیم مقصد نهایی شبنم در اصفهان، نطنز و نیروگاه‌های اتمی ایران است؛ پس بدون آنکه بخواهم زمان را از دست بدهم، درخواست یک بالگرد می‌کنم تا در کمترین زمان ممکن خودم را به اصفهان برسانم.

 مقداد من را سوار موتورش می‌کند تا به سمت فرودگاه مخصوص بالگردهای خودی حرکت کنیم، در طول مسیر بیشتر از پنج تماس با اشخاص مختلف می‌گیرم. فرماندهی نیروهای داخل تهران را به کمیل واگذار می‌کنم و از مهندس می‌خواهم تا آرشیو کردن تمام داده‌هایی که مرتبط به این پرونده از مسیر ردگیری سایر اعضای مرتبط با پرونده را هموار کند.

خانم جعفری نفر بعدی است که شماره‌اش را با خط سازمانی‌اش می‌گیرم و از او می‌خواهم یک تلفن و سیم‌کارت به سوژه دوبل شده ما بدهد تا در صورت نیاز بتواند به‌دور از چشم ساغر و بقیه اخبار و اطلاعات حیاتی را به ما برساند.

هنوز چند کار نیمه‌تمام دارم که متوجه صدای چرخیدن بال‌های هلی‌کوپتر می‌شوم روی مقداد را می‌بوسم و از او طلب حلالیت می‌کنم و سپس به سمت بالگرد می‌دوم تا حتی ثانیه‌ای را برای رسیدن به شبنم از دست نداده باشم.

نمی‌دانم سرعت رسیدن ما به اصفهان زیاد بوده یا زمان چرتی که در راه زدم از دستم در رفته دستی که به روی بازویم کشیده می‌شود و بیدارم می‌کند.

 از هلی‌کوپتر که پیاده می‌شوم متوجه یک تاکسی سمند زرد می‌شوم و راننده‌اش که با این‌ که با ته‌ریش منظم و کلاه عماد مغنیه ای که بر سر گذاشته با دست به من اشاره می‌کنه که سوار شوم.

درب جلو را باز می‌کنم و می‌پرسم:

-شما؟

 راننده عینکش را از جلوی چشم‌هایش برمی‌دارد و با خنده جواب می‌دهد:

-حالا دیگه ما رو فراموش کردی دادا؟

چشم‌هایم از دیدن امیر برق می‌زند با حال وصف نشدنی می‌گویم:

-حاج امیر خودتی؟ عجب سعادتی…

 شبیه همیشه طوری می‌خندد که سفیدی دندان‌هایش سرخی لب‌هایش را می‌شکافد و به چشم می‌زند؛ سپس با اشاره دست می‌گوید:

-خب بیا دیگه هوای ماشین سرد شد.

 با لبخند روی صندلی می‌نشینم چون از تهران با من هماهنگ نکرده بودند که امیر قرار است به استقبالم بیاید، به‌محض نشستن روی صندلی یک پیام برای حاج صادق ارسال می‌کنم:

-من رفیق دارم این‌جا؟

حاج صادق بلافاصله جواب می‌دهد:

-بله همون رفیق قدیمی…

خیالم که از بابت هماهنگ بودن حضور امیر راحت می‌شود، می‌گویم:

-چقدر دلم برات تنگ شده بود پسر.

همان‌طور که طرح زیبای لبخند به روی صورتش نقش بسته جواب می‌دهد:

- ما بیشتر آقا، شما دیگه از بعد اون پرونده داعش دور شدی و رفتی تو آسمون‌ها.

 دستی به روی پایم می‌کشم و می‌گویم:

-تو دیگه دست رو دلم نزار از بعد اون پروژه دنیا به ما نخندید که نخندید، اگه تو تونستی مسافرت درست و حسابی بری و استراحت کنی منم تونستم.

امیر درحالی‌که دستش را روی دنده‌ی ماشین می‌لغزاند و سرعت می‌گیرد می‌گوید:

-کارکردن برای آقا سختی‌هایی هم داره دیگه شیرینی تهش مهمه، این‌طور نیست؟

 کمی به فکر فرومی‌روم و به آخرش فکر می‌کنم به تهش، به شیرینی روزهای پایانی هر کدام از پرونده‌هایی که داشتم ؛ به خنثی کردن آن بمب لعنتی در ایستگاه متروی تهران، به جلوگیری از پرواز آن هواپیما که می‌خواست بزرگ‌ترین ترور بیولوژیکی قرن را انجام دهد، به دستگیری فردی که با خزعبلاتش مغز جوانان را می‌شست و آن‌ها را راهی تیمارستان می‌کرد.

 در کسری از ثانیه آخر پرونده‌هایی که تابحال داشتم از بین چشم‌هایم رد می‌شود:

 انتقام خون حاج‌قاسم و به درک واصل کردن گابریل، جلوگیری از خروج دفینه‌های ارزشمند تاریخی و رسیدن به آن خبرنگار مو فرفری احمق، امیر راست می‌گوید طرح هر کدام از پرونده‌هایی که داشتم شیرین و دل‌پذیر بوده‌است حتی اگر در خلال آن اتفاقات ناگواری افتاده‌ باشد. راضیه، رسول ،میکائیل، آه که چقدر داغ دیده‌ام در این سال‌ها چقدر در خلوت اشک ریختم و بی‌صدا گریه کردم.

 در فراق عزیزانم امیر من را به داخل ماشین برمی‌گرداند: 

- کجاها رفتی دادا؟ برگرد پیش خودم. تازه بعد از این‌همه مدت دیدمت…

 تلخند می‌زنم و می‌گویم:

- به آخر پرونده هام فکر می کردم … بی‌خیال از کجا آوردن تورو روی این پرونده؟

امیر می‌گوید:

- از وقتی‌که سوژه تون تصمیم گرفت بیاد اصفهان، مدیر ما هم یه پرونده درست کرد و دادش به من تا در جریان ریز اتفاقات باشم. می‌خوان چی‌کار کنن به‌نظرت؟

شانه‌ای بالا می‌اندازم و می‌گویم:

-راستش هنوز مطمئن نیستم ولی…

 امیر کنجکاوانه می‌پرسد:

 -ولی چی؟

 نفس کوتاهی می‌کشم و جواب می‌دهم : 

-ولی می‌دونم هدف سوژه نطنزه.

 امیر آب دهانش را قورت می‌دهد و زیر لب می‌گوید:

- یا خدا یه خراب‌کاری دیگه.

نویسنده:

#علیرضا_سکاکی

- پایان قسمت شصت و یک -

❌کپی با ذکر نام نویسنده

#سلام_فرمانده

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

علوی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس