علوی

  • خانه 
  • رمان های امنیتی  

ستاره آبی 

29 شهریور 1401 توسط العبد

​- رمان امنیتی ستاره آبی -

- قسمت پنجاه و نه -
 بلافاصله کمیل را صدا می‌زنم و می‌گویم:

-من این یارو رو دارم، تو به خانمت با خط سازمانی‌ای که داری زنگ بزن و ببین کجاست.

 کمیل با کمی مکث می‌گوید:

-خیره عماد.. چیزی شده داداش؟

همان‌طور که سعی می‌کنم تا چهره‌ی تقریباً پوشانده شده‌ی راننده ماشینی که به‌دنبال ما و سوژه پرونده ما یعنی خانم صبوری افتاده را ببینم، می‌گویم:

-امیدوارم… فقط فورا موقعیت مکانی‌اش را بپرس و بهم خبر بده.

دلم شور می‌زند در کسری از ثانیه فکر می‌کنم خانم تابش… همسر کمیل، مجروح و جانباز پرونده‌ی قبل و فردی که حالا به دنبال سوژه‌ی پرونده من راه افتاده، نفوذی سیستم من است که بدون سروصدا مشغول تعقیب و مراقبت شده تا به‌عنوان نفر سوم، مراقب تعقیب و ضد تعقیب‌ها باشد و اوضاع را رصد کند. 

اصلا اگر برای همین کار به کمیل نزدیک شده باشد چه؟ 

نفس کوتاهی می‌کشم، دو دلم که این افکار را دور بریزم یا بلافاصله با حفاظت سازمان در میان بگذارم.

 نباید عجله کرد بهتر است کمی صبور باشم تا ببینم به کمیل چه جوابی می‌دهد.

جواب او به کمیل کلید قفل بزرگی‌ست که حالا به مغز من خورده‌ است.

کمیل از طریق بی‌سیم با من ارتباط می‌گیرد :

- فردی که دنبال شما و سوژه ات بوده ساغره…

 سروکله ساغر وسط این شلوغی‌ها چطور پیدا شد؟ شاسی مخفی بی‌سیمم را فشار می‌دهم تا همین سؤال را از کمیل بپرسم:

- مطمئنی؟ 

 کمیل با لحنی کاملاً شاداب جواب می‌دهد:

- با خانمم تماس گرفتم می‌گه بعد از تحویل سوژه خودش با ساغر همراه شده واسه همین هم الان درست پشت سر ما داره راه میره.

از کمیل تشکر می‌کنم و با فشار دادن چند شاسی کانال ارتباطی را تغییر می‌دهم :

-تابش، تابش … عماد. تابش تابش عماد

 چند ثانیه بعد جواب می‌دهد:

- عماد بگوشم بفرمایید.

 از آینه موتور نگاهی به او می‌اندازم که هنوز نتوانسته من را ببیند. سپس می‌گویم :

- سوژه رو تحویل گرفتم لطفاً برگردید مقر .

خانم تابش که اتمام ماموریت را می‌گوید و با چرخاندن فرمان ماشین از ما فاصله می‌گیرد .

حالا من می‌مانم و خانم صبوری که تقریباً مطمئنم هیچ ایدئولوژی‌ای پشت رفتارهایش ندارد.طبق حرف‌هایش به‌خاطر اصرارهای بن تیلور پا به معرکه گذاشته و ساغر …

جابر اعلام موقعیت می‌کنه:

- سر چهارراه سوژه از ماشین پیاده شد تقریباً مطمئنم که باهامون همکاری می‌کنه فقط یه درخواست داشت… کد درخواست تماس تلفنی را می‌گویم و منتظر می‌شوم تا جابر به خط سازمانی هم زنگ بزند .

با اولین زنگ جوابش را می‌دهم :

درخواست چی؟ مگه قرار بود باهاش معامله کنیم؟

 جابر کمی مکث می‌کند و با شرمندگی می‌گوید:

- می‌دونم حق نداشتم از طرف خودم حرف بزنم ولی انگار که حال پدرش نامساعده و به‌خاطر وضعیت مالی که دارند ممکنه نتونه از پس مخارج درمان بربیاد آقا، این بهم گفت نمی‌خواد پول‌های بن تیلور رو خرج پدرش کنه. گفت خبر نداشته حتی معامله با بهائی‌ها هم حرامه حاضر نیست پولای اون رو تو زندگیش بیاره. منم راستش…

 نفس کوتاهی می‌کشم و می‌گویم:

- مشکلی نیست ،کار خوبی انجام دادی .فقط مبادا تغییر رفتارش اون‌ها رو هوشیار کنه.

 جابر خیالم را راحت می‌کند:

- نه آقا از آن جهت جای نگرانی نیست، کاملاً توجیه شده و بعید که از طرف صبوری بخواهیم با مشکل خاصی روبرو بشیم.

می‌گویم:

- توکل به خدا…یا علی…

 سپس با خط سازمانی‌ام مهندس را می‌گیرم و جویای احوال سهیل می‌شوم. 

مهندس توضیح می‌دهد:

- سهیل تونست با سوژه لینک بشه و حالا هم رفته تا از دکه کنار عوارضی براش سیگار بخره، اوضاع این سمت عالیه و تا یه ربع بیست دقیقه دیگه می‌رسیم به اصفهان.

لب‌هایم با شنیدن کار خوب سهیل کش می‌آید و می‌گویم:

- عالیه خدا قوت… از طرف من به کمیل بگو سعی کنه خیلی نامحسوس خودش را به شبنم وصل کنه اگه شبنم بتونه بهش اعتماد کنه و سهیل رو به‌عنوان راننده قبول کنه ، خیلی از مشکلات ما حل می‌شه.

مهندس لب‌هایش را کش می‌دهد و کاملاً خنثی جواب می‌دهد:

- امیدوارم… من هم امیدوارم که کار همین شکلی پیش بره.

 دستی به شانه‌اش می‌کوبم و می‌گویم:

- من رو بی‌خبر نگذار.

تلفنم می‌لرزد نگاهی به صفحه‌ی گوشی‌ام می‌اندازم و با دیدن نام کمیل شوکه می‌شوم . حتما اتفاق مهمی افتاده که ترجیح داده از بی‌سیم استفاده نکند و مستقیماً با خودم در ارتباط باشد.

انگشتم را روی دکمه‌ی گوشی تلفن همراهم فشار می‌دهم :

- خیره بزرگوار،چیزی شده ؟

کمیل نفس‌نفس زنان می‌گوید:

- خیر نیست عماد، بچه‌های مراقبت از بن تیلور می‌گن از خونه زده بیرون .

متعجبانه عین جمله‌اش را تکرار می‌کنم:

- زده بیرون؟ معلومه داری چی می‌گی؟ نه به اون پنهان‌کاری‌ها و نه به این….
نویسنده:

#علیرضا_سکاکی 

- پایان قسمت پنجاه و نه -

❌کپی با ذکر نام نویسنده

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

علوی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس