علوی

  • خانه 
  • رمان های امنیتی  

ستاره آبی 

29 شهریور 1401 توسط العبد

​- رمان امنیتی ستاره آبی -

- قسمت پنجاه و چهار-
 هنوز تلفنم را قطع نکرده‌ام که مقداد صدایم می‌زند:

- آقا عماد خانم جعفری پیام فرستاده، بخونم ؟

همان‌طور که از حاج صادق اجازه می‌گیرم تا به طرف اتاقم بروم، مچ مقداد را در بین انگشتان دستم فشار می‌دهم و با خودم به سمت اتاق می‌کشانم و می‌گویم:

- آره بخون ببینم تو سالن زیبایی کفیر چه خبره؟

 مقداد حرف‌هایی می‌زند که قبل‌از رسیدن به داخل اتاقم حسابی شوکه می‌شوم. او می‌گوید :

- خانم جعفری می‌گه به بهونه‌ی پیدا کردن منشی سالن رفتم طبقه بالا و اون‌جا ده دوازده تا دختر دیدم که روی صندلی‌های آرایشگاه نشسته بودن و یه جوری روی صورتشون آرایش می‌شد که انگار دارن میرن عروسی ایشون گفتند حتی خودشون هم اولش فکر کردن طبقه بالا مخصوص عروسه، بعد که با واکنش تند یکی از کارکنان آرایشگاه روبرو شده،روی طبقه‌ی بالا حساس شدن و به بهونه‌ی نشون دادن موهاشون به آرایشگر و گرفتن مشاوره و وقت آرایش چند دقیقه اون‌جا موندن و دیدند که تمام دخترهای آرایش‌شده با تیپی شبیه تیپ امروز شبنم فرستاده شدند توی خیابون.
صورتم از شنیدن حرف‌های مقداد سرخ می‌شود، دوست دارم همین‌جا وسط سایت بنشینم و ساعت‌ها گریه کنم. دلم می‌سوزد برای غربت حجاب در این دور و زمانه، برای تیرهایی که یکی پس‌از دیگری از کمان آن‌ها خارج می‌شود تا اصل حجاب را ریشه‌کن کند .

نفس کوتاهی می‌کشم و می‌پرسم :

- الان کجان خانم جعفری؟

 مقداد جواب می‌دهد:

- انگار با شما تماس گرفتند که کسب تکلیف کنند اما چون جواب ندادید با خانم تابش هماهنگ کردند و هر کدام دنبال یکی از اون مدل‌های ضد حجاب راه افتادند.

مقداد چه تعبیر هوشمندانه‌ای برای آن‌ها به کار برده “مدل‌های ضد حجاب”

 بلافاصله به درون اتاقم می‌روم و شماره خانم جعفری را می‌گیرم خیلی زود جواب می‌دهد:

- بفرمایید آقا 

می‌گویم:

 خدا قوت سوژه در چه حاله؟

 توضیح می‌دهد:

- هیچی آقا فعلا تو خیابون راه میره و وانمود می‌کنه که داره با تلفن حرف می‌زنه بعدشم بلندبلند می‌خنده. ابروهایم را به‌هم می‌چسبانم :

- چطوری وانمود می‌کنه؟ شما از کجا می‌دونید کسی پشت خط نیست؟

 خانم جعفری جواب می‌دهد:

- گاهی فاصله‌ام رو باهاش کم می‌کنم که بشنوم چی می‌گه ،هر موقع یه پسر با تیپ و ظاهر موجه میرسه یکی دو تا جمله وقیح می‌گه و بلندبلند می‌خنده. انگار دنبال اینه که بهش توجه بشه، به‌نظر من هدفش دیده شدنه، بازهم باید صبر کنیم آقا.

می‌پرسم:

- تونستید ازش عکس بگیرید؟

 خانم جعفری جواب می‌دهد:

- راستش من پشت سرشم آقا و چون تا حالا برنگشته که پشت سرشو نگاه کنه حیفه جلوش سوخت برم، اگه موافق باشید روی اون لینک بشید و با سیستم هوایی چهره‌اش را بزنید، اگر هم که نه من دست به کار بشم. 

دستی به لای موهایم می‌کشم و می‌گویم:

- نه نیازی نیست الان انجام می‌دم موفق باشی.

 همان‌طور که روی سیستم ، کد خانم جعفری را می‌زنم شماره خانم تابش را می‌گیرم تا ببینم سوژه او در چه حالی است.

 او هم دقیقاً حرف‌های خانم جعفری را تکرار می‌کند و این یعنی تحلیل‌های هر دوی آن‌ها درست و دقیق است .

چهره سوژه خانم جعفری را به سیستم می‌دهم تا اطلاعات مربوط به او را برایم به معرض نمایش بگذارد: 

-منیره صبوری بیست و شش‌ساله ، ساکن خیابان راه‌آهن، وضعیت مالی: ضعیف ، وضعیت تاهل :مطلقه وضعیت مسکن: مستاجر.

چند باری رزومه‌ی او را در سیستم زیرورو می‌کنم تا به اطلاعات شوهر سابق و پدر و مادرش نیز دسترسی پیدا کنم .

شوهر قبلی‌اش کارگر روزمزد ساختمانی بوده که در اثر سقوط از ساختمان آسیب جدی نخاعی دیده و هیچ مشکل خاصی توی پرونده‌اش ندارد . مادرش خانه‌دار و کاملاً سفید، پدرش سعید نیز کارگر یکی از مغازه‌های بازار تهران است که به لطف صاحب مغازه حالا بازنشسته تامین اجتماعی است.

 

نویسنده:

#علیرضا_سکاکی 

- پایان قسمت پنجاه و چهار 

❌کپی با ذکر نام نویسنده

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

علوی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس