ستاره آبی
- رمان امنیتی ستاره آبی -
- قسمت پنجاه و دوم -
نفس عمیقی میکشم و با اشاره به موهای جوگندمی شدهی روی شقیقهام، میگویم:
-شاید هم ما پیرمرد شدیم و محتاط… شما جوونها از این چیزها بهتر سر درمیارید.
مهندس متواضعانه میگوید:
-نفرمایید آقا، درس پس میدیم خدمت شما.
سپس مطمئن ادامه میدهد:
-در ضمن عطر داخل ماشین سهیل هم درست مطابق سلیقهی شبنم هست و بخاطر اینکه ما میدونیم شبنم خیلی گرماییه، از سهیل خواستم تا فعلا بخاری ماشینش رو روشن نکنه تا دمای داخل ماشین خنک بمونه…
به حرکت مداوم انگشتان دست مهندس نگاه و زیر لب زمزمه میکنم:
-استرس نداشته باش. انشالله اوضاع باب میل ما پیش میره.
سهیل پیش پای شبنم ترمز میکند و با لبخندی از آیینهی وسط نگاهش میکند تا روی صندلی عقب بنشیند، سپس برای اولین جمله میپرسد:
-سلام خانم، ترمینال جنوب تشریف میبرید درسته؟!
شبنم با سردی جواب میدهد:
-بله، فقط سریعتر لطفا چون خیلی عجله دارم.
سهیل در حالی که دستش را به دندهی ماشین بند میکند، با همان لحن مخصوص خودش میگوید:
-به روی چشم، من تموم سعیم رو میکنم تا در اسرع وقت به مقصد برسیم.
خروجی دوربینهای کارگذاشته شده در ماشین سهیل روی مانیتور مهندس در حال پخش است. با اشارهی دست از مقداد که چند متری با ما فاصله دارد میخواهم تا جلو بیاید.
کمیل که سرتیم تعقیب و مراقبت است، گزارش میدهد:
-سوژه سوار یه ماشین شد.
فورا جواب میدهم:
-ماشین غریبه نیست. شما هم از یه مسیر دیگه برو تا سوخت نشی بزرگوار.
سپس به مقداد که حالا شانه به شانهام ایستاده نگاه میکنم:
-آنالیز صورت سوژه میخوام، شدنیه؟!
مقداد سری تکان میدهد و لپ تابش را به روی میز کناری میگذارد تا شروع به کار کند.
شبنم که از ابتدای مسیر مدام سرگرم کار با گوشی تلفنش هست، ناگهان صدایش را از داخل ماشین سهیل به گوش ما میرساند:
-میشه صدای آهنگت رو یه کم زیادش کنی؟
مهندس نگاهی پیروزمندانه به من میاندازد و میگوید:
-عادت داره که این آهنگ رو با صدای بلند گوش کنه.
لبخندی از روی رضایت میزنم و همانطور که چشم از صفحهی مانیتور برنمیدارم در دلم آرزو میکنم که کاش پیشبینی من درست نباشد و شبنم…
صدای همخوانی شبنم با آهنگی که سهیل صدایش را زیاد کرده، رشتهی افکارم را پاره میکند:
-آهای عالیجناب عشق…
دقیقتر به تصاویری که از دوربینهای داخل ماشین پخش میشود نگاه میکنم و سهیل را میبینم که استادانه دستش را به روی فرمان ماشین حرکت میدهد و طوری وانمود میکند که انگار سازی در دست دارد و عاشقانه مشغول نواختن آن است.
شبنم نیم نگاهی به فرمان میاندازد و بعد از تمام شدن آهنگ، میگوید:
-شما قبلا موسیقی کار کردید؟
سهیل با همان لحن شیوا و زبان گیرایی که دارد شروع به صحبت میکند و طوری از خاطرات نواختن سازهای مختلف در تهران و اجراهای خیابانیاش برای شبنم حرف میزند که من هم به شک میافتم و از مهندس سوال میکنم:
-این پسره واقعا موسیقی کار کرده و ما بیخبر بودیم؟!
مهندس با خنده میگوید:
-نه آقا… نوازنده که مطمئنم نبوده؛ ولی بعید نیست تئاتر رو به شکل حرفهای کار کرده باشه که اینطوری تونسته توی نقشش محو بشه.
شانهای بالا میاندازم و به ادامهی حرفهایش گوش میکنم که ناگهان حضور حاج صادق میشوم.
اجازهی سلام و علیک طولانی را نمیدهد و یک راست میپرسد:
-چه خبره همتون دوز این میز جمع شدید؟
برایش توضیح میدهم که سوژه سوار ماشین سهیل شده و با توجه به دادههای مهندس، حالا در ماشین ما احساس راحتی نیز میکند.
شبنم حواس ما را به خودش جمع میکند و میپرسد:
-به غیر از کارهای هنری دیگه تو دانشگاه چیکارا کردی؟
سهیل آهی از روی افسوس میکشد و جواب میدهد:
-از دانشگاه نگو که خونه دلم… دانشگاه رفتن من به دو بخش قبل و بعد از اون هشتاد و هشت لعنتی تقسیم میشه، از کدوم بخش بگم براتون…
نویسنده:
#علیرضا_سکاکی
- پایان قسمت پنجاه و دوم -
❌کپی با ذکر نام نویسنده