ستاره آبی
- رمان امنیتی ستاره آبی -
- قسمت سی و نهم -
کلافه میشوم و میگویم :
کمیل صدات خوب نمیاد تکهتکه بگو بزار بفهمم…
میگوید:
-میتونم… داخل بشم… ولی در… قفله.
سپس مکثی میکند و ادامه میدهد :
-میشه بازش کرد… ولی… ریسکش…
صدایش قطع میشود؛ اما من میتوانم حدس بزنم که منظورش چه چیزی است.
جواب میدهم:
-توکل به خدا، احتیاط کن کمیل با هوشیاری و مراقبت کامل برو داخل.
چیزی نمیگوید؛ اما مشخص است درحال تقلا زدن برای باز کردن درب شیشهای ورودی ویلا است.
نفری که برای مراقبت از سر کوچه و در لباس رفتگر درحال پست دادن است، پیغام میدهد:
-یه ماشین کمری سفید به شماره پلاک ۵۷۸ ط ۴۴ ایران ۷۷ وارد کوچه شد.
بلافاصله پس از پیام مأموری که آنطرفتر است، نگاه من و مقداد بههم گره میخورد؛ فوراً شاسی بیسیم را فشار میدهم:
-کمیل شنیدی چی گفت؟ یه ماشین وارد کوچه شده! فعلا دست نگهدار .
کمیل دستوپا شکسته جواب میدهد :
-چی رو نگه دارم؟ نمیفهمم…
عصبی از دست کمیل دستم را به روی میز میکوبم و رو به مقداد میگویم:
-تصویر دوربینهای کوچه رو باز کن، فقط دعات این باشه اون کمری با ویلا بیارتباط باشه.
مقداد بدون آنکه بخواهد به من جوابی بدهد با فشار دادن چند دکمه تصاویر مرتبط با کوچه را باز میکند.
با چشمهای نگرانم ماشین کمری را دنبال میکنم که آهسته و با حوصله جلو میآید و در پیش چشمهای نگران من و مقداد جلوی درب ورودی ویلا پایش را روی ترمز فشار میدهد.
مقداد لبهایش را تکان میدهد:
-یا حسین، اینجا چی کار داره نصف شبی؟
نفس کوتاهی میکشم و بی آن که بخواهم با استفاده از الفاظ نابجا باعث ایجاد حساسیت بیشتر از حد شوم، میگویم:
-پلاک، پلاکش رو استعلام کن ببینم به این خونه مرتبطه یا نه.
سپس شاسی بیسیم را فشار میدهم:
-کمیل میشنوی؟
کمیل جوابی نمیدهد.
یک زن از ماشین پیاده میشود تا به داخل خانه برود، به بازوی مقداد میکوبم و بدون آنکه بخواهم به هویت فردی که میخواهد وارد خانه شود فکر کنم فریاد میزنم:
-دوربینهای کمیل را خاموش کن، اگه بازم صدام رو نشنوه کل پرونده میره رو هوا.
مقداد سرش را تکان میدهد و و فورا وارد سیستم مخصوصی که فقط خودش از آن سر در میآورد، میشود. هیجانزده نگاهش میکنم که چطور مضطرب و نگران به دکمههای روی کیبورد میکوبد و سعی در خاموش کردن دوربینهای متصل به کمیل دارد.
زنی که از ماشین کمری پیاده شده حالا کلیدش را روی درب آهنی ویلا میچرخاند. از خدا میخواهم تا آن دختر دستکم به اندازهی بردن ماشین خودش به داخل پارکینگ به ما وقت دهد. شک ندارم که اگر در طول روز وارد خانه میشد، ما از حضور بن تیلور مطمئن میشدیم و دیگر نیازی به فرستادن کمیل به داخل خانه نداشتیم.
مقداد با صدای لرزان میگوید:
-قطع شد آقا دوربینها قطعه… فقط خدا کنه مشکل از دوربینها باشه…
نویسنده:
#علیرضا_سکاکی
- پایان قسمت سی و نهم -
❌کپی با ذکر نام نویسنده