علوی

  • خانه 
  • رمان های امنیتی  

ستاره آبی 

24 شهریور 1401 توسط العبد

​- رمان امنیتی ستاره آبی -

- قسمت سی و هشتم -
شاسی بی‌سیم را محکم‌تر فشار می‌دهم:

-می‌گم خوب داخل خونه رو چک کن، با چشم‌هات همه‌جا رو جارو کن.

 کمیل بی‌حوصله جواب می‌دهد:

-صدات رو خیلی‌ خوب ندارم؛ ولی گمون کنم متوجه شدم چی گفتی… خیلی خب حواسم هست  خیال راحت.

فوراً سرم را به سمت مقداد می‌چرخانم و با لحنی لبریز از اضطراب می‌گویم:

-چرا سیگنال‌های ارتباطیمون ضعیف‌شده؟ کمیل می‌گه صدای ما خوب بهش نمی‌رسه.

مقداد چند بار کلیدهای روی کیبورد را فشار می‌دهد و می‌گوید:

_چی بگم آقا، شاید به‌خاطر اینه که فاصله‌مون خیلی باهاش زیاده، شاید هم واسه دوربین هایی باشه بهش وصل کردیم.

چشم‌هایم را ریز می‌کنم و می‌پرسم:

- واسه خاطر دوربین‌های ما؟ یعنی چی! ما که این‌جا دوربین‌ها رو تست کردیم و مشکلی نداشتیم. مگه غیر اینه؟

مقداد با شرمندگی سرش را پایین می‌اندازند:

-راستش مطمئن نبودم، باید بهتون می‌گفتم که مطمئن نیستم؛ ولی… فکر نمی‌کردم نویزهای دوربین بتونه صدا رو تحت تاثیر قرار بده.

از اتفاقی که افتاده شوکه می‌شوم واقعاً انتظار این سهل‌انگاری از طرف مقداد را نداشتم. سعی می‌کنم با چند نفس عمیق خودم را آرام کنم خیلی‌خوب می‌دانم که حالا فرصت تازیدن به مقداد نیست و سروقت حتما به حسابش خواهم رسید.

 دوربین‌های متصل به کمیل در تاریکی محیط زور می‌زنند تا تصاویر نه‌چندان با کیفیتی را به ما برسانند. به صفحه‌ی مانیتور خیره می‌شوم، کمیل حالا کاملاً جلو رفته و خودش را به درب ورودی ویلا رسانده‌است. مضطرب می‌پرسم :

-چی شد؟خبری هست؟

 جواب نمی‌دهد… می‌خواهم دستم را روی شاسی بی‌سیم بکوبم و دوباره صدایش کنم؛ اما احتمال می‌دهم که در شرایط صحبت کردن نباشد. ناگهان فکری به ذهنم خطور می‌کند که حالم را بدتر می‌کند… نکند ارتباط صوتی ما با کمیل کاملاً قطع شده‌ باشد؟ احساس می‌کنم دستی به اعماق شکمم چنگ می‌زند و دل‌شوره‌ام را با افکار بی‌رحمی که به طرفم حمله‌ور شده‌اند، دوچندان می‌کند.

هم زمان هزار احتمال برای جواب ندادن کمیل می‌دهم که یکی بدتر از دیگری است. بهتر از هر کسی می‌دانم که من مسئول فرستادن کمیل به داخل آن ویلا هستم و هر اتفاقی برای او و یا پرونده بیافتد عواقبش گریبان گیر من خواهد شد.

تصاویری که از طرف کمیل به روی مانیتور نقش می‌بندد به ما می‌گوید که او حالا درست به درب شیشه‌ای ویلا چسبیده‌است و مشغول سرک کشیدن به داخل است.

نمی‌دانم بازتاب نور به رو‌ی درب شیشه‌ای است و یا واقعا فردی را در آن طرف درب می‌بینم… تشخیصش بسیار سخت است.

فورا می‌گویم:

-سمت چپت کمیل، ببین اون شبح چیه.

صد ایش با نویز فراوان، مقطع و کاملاً ضعیف از حفره‌های بی‌سیم روی‌ میز پخش می‌شود:

-آره …دیدم… عماد داخل… ولی …البته بگم که… می‌تونم…
نویسنده:

#علیرضا_سکاکی 

- پایان قسمت سی و هشتم -

❌کپی با ذکر نام نویسنده

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

علوی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس