علوی

  • خانه 
  • رمان های امنیتی  

ستاره آبی 

24 شهریور 1401 توسط العبد

​- رمان امنیتی ستاره آبی -

- قسمت سی و ششم -
از شوخی بی وقتش حرصم می‌گیرد؛ اما تشخیص می‌دهم صرفاً در مورد ورودش به داخل ویلا صحبت کنم. پس تاکید می‌کنم:

- خوب حواست رو جمع کن کمیل. آدم کشتن برای این یارو مثل آب خوردن می‌مونه. بعدشم حتی اگه خوش‌شانس باشی و بتونی از زیر دستش فرار کنی تمام زحمت‌های این چند وقت رو به باد می‌دی.

نگاهم را به چشم‌های کمیل خیره می‌کنم و با مکثی کوتاه ادامه می‌دهم:

- یادت نرفته که چند وقته داریم با پیمان کار می‌کنیم و روش ریسک می‌کنیم… پیر شدیم تا بعد از کلی گذاشتن انرژی و زمان و هدر رفت منابع بتونیم پیمان رو وارد اون جلسه کنیم که دست آخر با هزار جور سلام و صلوات ما رو برسونه به سر مار، اصلا دوست ندارم که زحمت‌های چند وقته‌ی بچه‌ها به‌همین سادگی هدر بشه کمیل…
کمیل آدامسی درون دهانش می‌اندازد و بین دندان‌هایش فشار می‌دهد، سپس می‌گوید:

- می‌دونم قربونت برم، نگرانی‌هات رو درک می‌کنم؛ اما این بار اولم که نیست…

با حرکت سر تاییدش می‌کنم و برای بار آخر توضیح می‌دهم:

-تعداد پنجره‌ها شش تا بود، مطمئنیم که از چهار تاش چیزی دستگیرمون نمی‌شه. پس تمرکزت رو فقط بزار برای پنجره‌های سمت راست درب ورودی…

کمیل کنجکاوانه می‌پرسد:

-اگه باهاش رو به رو شدم چی؟!

 به ساعتم نگاه می‌کنم و لب‌هایم را با حرص بهم فشار می‌دهم:

- لفظ بد نیا جون عماد… سه دقیقه مونده تا زمان تقریبی شروع عملیات،  وقتشه که بری… فقط خیلی مواظب خودت و پرونده باش.

 کمیل لبخندی می‌زند و دست‌هایش را به دورم حلقه می‌کند تا بغلم کرده باشد بعد با مقداد خداحافظی می‌کند و از ماشین پیاده می‌شود.

 به‌ محض بیرون رفتن کمیل، مقداد دوربین‌های جاسازی‌ شده بر روی لباس‌هایش را فعال می‌کند.

در چشم به‌هم زدنی صفحه مانیتوری که تابه‌حال خاموش بود به چهار قسمت تقسیم می‌شود و هر کدام از قسمت‌ها تصویر یکی از دوربین‌ها را به روی صفحه بازتاب می‌دهند. کمیل قدم‌زنان عرض کوچه را طی می‌کند و از کنار دیوار به سمت جلو حرکت می‌کند تا بهترین نقطه را برای ورود انتخاب کند با کمک دوربین هوایی نگاهی به داخل حیاط ویلا می‌اندازیم و با استفاده از سیستم پیشرفته شناسایی متوجه می‌شویم که داخل ویلا کاملاً امن است.

 انگشتم را روی شاسی بی‌سیم ثابتی که روی‌میز قرار گرفته فشار می‌دهم و می‌گویم:

- کمیل ده بیست متر جلوتر می‌تونی وارد حیاط بشی، داخل حیاط امنه؛ ولی باز هم اگه احساس کردی ممکنه سوخت بری می‌تونی از درخت‌ها استفاده کنی.

کمیل جوابی نمی‌دهد فقط به سمت آسمان نگاه می‌کند و دستش را به لبه‌ی دیوار بند می‌کند و خودش را بالا می‌کشد.

اضطراب دارد خفه‌ام می‌کند،  شک ندارم که اگر راه دیگری وجود داشت، کمیل را به داخل ویلا نمی‌فرستادم. بن تیلور به‌قدری برای ما مهم است که نمی‌توانیم یک ثانیه هم هم بی‌خیالش شویم، دوربین‌های متصل به کمیل طوری مسیر حرکتی اش را با وضوح و کیفیت نشان می‌دهند که گویا حالا خودم در چنین موقعیتی قرار گرفته‌ام.

نویسنده:

#علیرضا_سکاکی 

- پایان قسمت سی و ششم -

❌کپی با ذکر نام نویسنده

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

علوی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس