علوی

  • خانه 
  • رمان های امنیتی  

ستاره آبی 

23 شهریور 1401 توسط العبد

​- رمان امنیتی ستاره آبی -

- قسمت سی‌ام -
نمی‌توانم عمق نگاهش را بخوانم و بفهمم که چه چیزی ذهنش را اینگونه مشغول کرده است. 

سعی می‌کنم روال جلسه از دستم خارج نشود، ادامه می‌دهم:

-به جز بن تیلور که گمونم باید نفر اصلی باشه، ما به سه نفر دیگه توی حلقه‌ی اول رسیدیم. خانم شبنم خدا دوست، آقای مهران بشیری و خانم ساغر منفرد. 

مقداد زحمت کشیده و پرونده‌های اجتماعی و سیاسی و اقتصادی این افراد رو به طور دقیق بررسی و دسته بندی کرده و الان تقریبا می‌دونیم که هر کدوم در حلقه‌ی اول مشغول به چه کاری هستند.

سپس نگاهی به مقداد می‌اندازم تا شروع کند. زیر لب یک بسم الله می‌گوید و با همان حالت مخصوص به خودش می‌گوید:

-اقا ما تقریبا مطمئنیم مبالغ هنگفتی که از بیت العدل برای کمک به بهائیان وارد ایران می‌شه، توسط شبنم و ساغر بین زیر شاخه‌های فرقه پخش می شه.

حاج صادق در حالی که ابروهایش را بهم نزدیک کرده، می‌پرسد:

-چطوری می‌تونن پول‌هایی که به دستشون می‌رسه رو تمیز کنن؟!

مقداد نیم نگاهی به من می‌اندازد و می‌گوید:

-آقا تحقیقات ما دو تا مسیر برای تمیز کردن این پول‌ها بهمون نشون می‌ده، اولیش که هنوز در موردش مطمئن نیستم و نیاز به زمان برای کشف واقعیت دارم یه موسسه‌ی خیریه‌ی بزرگه و که دومیش که حالا می‌شه مطمئن در موردش صحبت کرد، یه آرایشگاه چند طبقه‌ی لاکچری به نام کفیراس…
نام کفیرا دوباره حال من دگرگون می‌کند، انگار که در اعماق وجودم این نام تداعی کننده‌ی یک احساس است… نمی‌توانم تمرکزم را از دست بدهم، باید سعی کنم تا خیلی زود مطالب مهم و نکات کلیدی جلسه را به حاضرین منتقل کنم.

نفس کوتاهی می‌کشم و می‌گویم:

-با این حساب ما از امروز می‌تونیم بخشی از پرونده رو با بچه‌های اقتصادی در میون بگذاریم تا روش کار کنن. 
 کمیل که هنوز خیلی با روند پرونده و افراد مسلط نیست، مطابق همان افکار عملیاتی خودش سوال می‌کند:

-عذر می‌خوام. الان آدرس محل سکونت سوژه‌ها در دسترسه؟

لبخند می‌زنم:

-البته که قبل از جواب دادن باید تاکید کنم ما فعلا… اصلا تصمیم نداریم تا وارد بُعد عملیاتی پرونده بشیم. این نقطه‌ای که توش هستیم، دقیقا جایی هست که فقط تحقیق و صبر می‌تونه بهمون کمک کنه.

حاج صادق حرفم را اصلاح می‌کند: 

-البته توکل و تحقیق و صبر.

شرمنده می‌شوم:

-بله اقا، عذر می‌خوام.

سپس رو به کمیل می‌کنم:

-فعلا باید به ابعاد مختلف ورود قطعات به داخل کشور فکر کنیم و بعد به نظرم اجازه‌ی ورودش رو بدیم تا بتونیم دست حریف رو بخونیم.
کمیل از سوالش دفاع می‌کند:

-البته که درست می‌گی آقای برادر؛ ولی توی همین مرحله هم نیاز به تیم‌های تعقیب و مراقبت فعال داریم دیگه.

سرم را به نشانه‌ی متوجه شدن منظور کمیل تکان می‌دهم:

-درسته، البته ما خیلی وقت نیست که روی سوژه‌ها سواریم و در واقع مهمونی توی ویلا ما رو با شبنم و مهران و آقای بن تیلور یا همون بنامین تفرج آشنا کرد. بلافاصله بعد از مهمونی چهار تا تیم ت میم تشکیل دادیم تا بتونن اعضای داخل جلسه رو پوشش بدن. 

الان هم آدرس خونه و ساعت‌های ورود و خروج ساغر و مهران و شبنم رو داریم.
سکوت طولانی مدت حاج صادق با شنیدن توضیحات من شکسته می‌شود:

-یعنی چی؟! یعنی الان بن تیلور رو زیر نظر دارید؟ یعنی آزاده هر جایی بره و هر قراری رو اجرا کنه؟ 

نویسنده:

#علیرضا_سکاکی 

- پایان قسمت سی‌ام -

❌کپی با ذکر نام نویسنده

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

علوی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس