علوی

  • خانه 
  • رمان های امنیتی  

ستاره آبی 

11 شهریور 1401 توسط العبد

​- رمان امنیتی ستاره آبی -

- قسمت چهارم -

گیج می‌شوم. 

خانمی که تا به حال ایستاده بود، با اشاره‌ی چشم آن مامور مرد به سمتم می‌آید و دستم را می‌گیرد. سعی نمی‌کنم مقاومت کنم، یعنی نمی‌توانم… با شنیدن آن حرف‌ها دنیا روی سرم خراب شده است.
 آرام آرام به سمت طنابی که با نسیمی تند به چپ و راست حرکت می‌کند، نزدیک می‌شوم. قلبم تند می‌زند، دست‌هایم یخ شده و چشم‌هایم سیاهی می‌رود. نمی‌دانم چرا انقدر از مرگ می‌ترسم؟ مگر نه اینکه در تمام این سال‌ها با خودم تکرار کردم که برای سرافزاری اسرائیل حاضرم از جانم هم بگذرم؛ اما… حالا که از سیر تا پیاز اسرار سرزمین مقدس را روی کاغذهای سازمان اطلاعات سپاه نوشته‌ام، این مرگ برایم عزتی ندارد. 
نفس‌هایم به شماره افتاده است، به آرامی به طرف طناب می‌روم. یک روحانی و یک مرد کت و شلواری با پرونده‌های متعددی که به زیر بغل زده رو به رویم ایستاده‌اند. یک مرد جوان مشغول فیلمبرداری است و چند نفر دیگر که از ظاهرشان مشخص است کله گنده هستند، دست به سینه تماشایم می‌کنند.
زبانم به قدری سنگین شده است که انگار تکان دادنش برای حرف زدن و التماس کردن برای من ممکن نیست. یک خانم با چهره‌ای خشک و جدی کنارم می‌ایستد و طنابی که ماهرانه پیچیده شده است را دور گردنم می‌اندازد و بعد 

هم محکم می‌کند. 
خیلی زود احساس خفگی می‌کنم، ناخودآگاه روی پنجه‌ی پایم بلند می‌شوم؛ اما می‌دانم که قرار است تا چند لحظه‌ی دیگر زیر پایم خالی شود.

 با صدایی که از شدت بغص می‌لرزد، می‌گویم:

-صبر کنید، من به دردتون می‌خورم… این کار رو نکنید.
مردی که در این مدت با من همکلام شده بود و حالا هم در سلولم به استقبالم آمد، می‌گوید:

-تو با ما صادق نبودی میتار، من با خیلی‌ها صحبت کرده بودم و قرار نبود اینجوری بشه. ما می‌خواستیم به جای حکم اعدام، از تو برای پیشبرد اهدافمون استفاده کنیم؛ ولی تو ناامیدمون کردی.
صدای غرش آسمان تنم را می‌لرزاند، احساس می‌کنم الان است که زیر پایم خالی شود، فرصت را غنیمت می‌شمارم:

-باور کن من هر چیزی که می‌دونستم رو بهتون گفتم، من با سیستم‌های عملیاتی و جمع آوری اطلاعات موساد آشنایی دارم، می‌تونم در آینده در مورد هر 

پروژه‌ای شما رو راهنمایی…
مرد قاطعانه حرفم را قطع می‌کند:

-باید در مورد اون جلسه حرف می‌زدی، در مورد بیت العدل…

 خشک کردن اعتقادات مذهبی… 

درباره‌ی نطنز!
نویسنده: #علیرضا_سکاکی 

- پایان قسمت چهارم -

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

علوی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس